دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی

ساخت وبلاگ
حرف اول-یکشنبه و دوشنبه ، حاج صادق و حسین هر دو تقلا می کردند که برن کربلا . برای حسین جور شد و عاشورا کربلا بود . حاج صادق اما  رئیس با مرخصی پنجشنبه موافقت نکرد. چون حسین مرخصی داشت . ولی احتمالا شب جمعه بتونه خودشون به پرواز برسونه . ازشون پرسیدم چند بار تا حالا کربلا رفتند. هر کدوم گفتند 4- 5 بار. یک آن دلم شکست . گفتم اینها چهار پنج بار رفتند و بازم سعی می کنند برن. من هنوز یک بار هم همت نکردم برم کربلا . به این فکر افتادم که سرعتر پاسپورتمون را جور کنم . اگه قسمت بشه بین عاشورا و اربعین برم کربلا خیلی خوب میشه. امروز ظهر اما عباس(دوست دوران دانشجویی) را دیدم دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی...
ما را در سایت دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی دنبال می کنید

برچسب : مرغ دل پر می زند پیوسته سوی کربلا, نویسنده : delneweshto بازدید : 203 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 22:43

حرف اول- خب قدم اول را گذاشتم. پنجشنبه مرخصی ساعتی گرفتم رفتم پلیس + 10 و تقاضا پاسپورت دادم برای خودم و خانواده ام. به خاطر فرم درخواست ازم 4 هزار تومن گرفتند .ازم خواستم رضایت محضری بدم بابت خروج همسر و دخترم . رفتم دفترخانه و الکی 54 هزار تومن ازم گرفتند زورکی. متاسفانه کارت پایان خدمتم را خونه جا گذاشته بودم. باید اونو هم زورکی هوشمند می کردم. خلاصه برگشتم شعبه. شنبه بازم مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم پلیس + 10 و درخواست کارت پایان خدمت هوشمند کردم. 36 هزار تومن ازم گرفتند آخه کارت پایان خدمت هوشمند بشه چه دردی از ما دوا میشه؟ تو عمرم این کارت فقط دو جا به کارم ا دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی...
ما را در سایت دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delneweshto بازدید : 208 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 22:43

پیشگفتار- سلام دوستان . روز اول هفته همه بخیر باشه . عزاداری هاتون هم مقبول حق تعالی. امیدوارم بتونید از این ایام نهایت استفاده را  برده باشید. حرف اول- سه شنبه شب دلارام را بردم مسجد محله مون. همیشه مادرش اونو می برد مجالس زنانه. ولی منم دوست داشتم اونو پیش خودم ببرم عزاداری. خلاصه با خودم بردم ولی حسابی منو پشیمان کرد . همش می گفت بغلش کنم. اونم سرپا . دخترم هم ماشالله سنگینه . از کت و کول مرا انداخت. فکرش را بکن همه توی مجلس نشسته بودند و من مجبور بودم وسط جمعیت اونو روی دوشم بذارم. ولی خب شیرینی خاص خودش را هم داشت . اسم حضرت ابوالفضل را اون شب دلارام خودش دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی...
ما را در سایت دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی دنبال می کنید

برچسب : شیرخوارگان حسینی,شیرخوارگان,شیرخوارگان علی اصغر,شیرخوارگان اصفهان,شیرخوارگان آمنه,شیرخوارگان علی اصغر مشهد,شیرخوارگان حسینی 94,شیرخوارگان حسینی93,شیرخوارگان حسینی بیرجند,شیرخوارگان حسینی92, نویسنده : delneweshto بازدید : 230 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 10:19

حرف اول- چهارشنبه حالم اصلا خوب نبود. سالهاست من مبتلا به نوعی آلرژی شده ام که که وقتی بگیره تنفسم واقعا مشکل میشه . توی این سالها مرتب دکترم را عوض کرده ام ولی همشون یک نوع اسپری میدن که هر روز باید دوبار به بینی ام بزنم . اگه نزنم تنفسم سخت میشه. اما هیچ وقت خوب نمیشم. اسپری من هم تموم شده بود و چون گرونه باید برم دکتر توی دفترچه بنویسه. خلاصه چهارشنبه تلفنی یک وقت دکتر گرفتم ولی وقتی رسیدم تعطیل شده بود . چند تا دکتر دیگه هم رفتم ولی هیچ کدوم نبودند . یک دکتر خانم البته بود ولی منشی اش گفت مرد پذیرش ندارند ارولوژی که نبود که . یک دارو می خواسته بنویسه . خلا دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی...
ما را در سایت دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی دنبال می کنید

برچسب : استارتاپ,استارت آپ,استارتاپ ویکند,استارتاپ چیست,استارتاپ گرایند,استارتاپ های ایرانی,استارت نخوردن 206,استارت ماشین,استارتاپ ویکند شیراز,استارت نخوردن پراید, نویسنده : delneweshto بازدید : 229 تاريخ : دوشنبه 12 مهر 1395 ساعت: 21:05

حرف اول- یکشنبه علیرغم اینکه رضا باید میرفت شعبه جدید ، اما صبح اومد شعبه که کارها را تحویل بده . اما از وسط روز مرتب از شعبه جدیدش به رئیس زنگ می زدند که فلانی را بفرستید . آخرش گویا از مدیریت زنگ زدند که رضا باید همین امروز بره شعبه جدیدش. بنابراین رئیس اومد به رضا گفت ک هاز مدیریت زنگ زدند که همین الان کاسه کوزه ات را جمع کنی بری چه بدرقه گرمی! خب اکثر بچه ها منجمله رئیس از عمکرکرد رضا راضی نبودند . اون جور نبود که پشت سر او اشک بریزیم. منتظر بودیم زودتر بره یک نفس راحت بکشیم. اون وقت همچین شخصی ارتقا پیدا می کنه . واقعا باعث تاسفه. خلاصه رضا رفت اما حاج صا دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی...
ما را در سایت دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delneweshto بازدید : 224 تاريخ : چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت: 20:23

پیشگفتار- سلام بچه ها. روز اول هفته پاییزی تان بخیر. م یدونید که من پاییز را از همه فصل ها بیشتر دوست دارم. به خاطر همین نا آرامی هوا . باد ، باران ، رعد و برق . من عاشق برگشهای زرد و نارنجی و قرمز و قهوه ای پاییزی هستم. پاییز متعلق است به تمام عاشقان . عاشقان بهارتان پر طراوت . حرف اول- امروز واقعا یک رستاخیز عظیم بود در مدیریت ما. هر چند دقیقه یک نامه میومد که انتصاب یکی از همکاران را اعلام می کرد . من تند تند اتوماسیون را چک می کردم و دل تو دل من نبود. آخه منم باید بین این انتصابات می بودم. 2 سال من توی این شعبه تموم شده. یا باید برم یک شعبه دیگه یا بهم پست بدن . ا دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی...
ما را در سایت دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delneweshto بازدید : 241 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 19:35